دارالارشاد(شرشربولاغ)

نشود زمزمه خون شهیدان خاموش سوزعرفانی این نغمه زسازی دگر است

دارالارشاد(شرشربولاغ)

نشود زمزمه خون شهیدان خاموش سوزعرفانی این نغمه زسازی دگر است

عبادتی که بر باد است!

چه بسا عبادتهایی که بی هدفند، نه خود حرکتی دارند و نه در صراطی مستقیم حرکت می کنند، جز خستگی جسمانی ثمری و اثری ندارند. عبادتهایی که از عبودیت سرچشمه نگرفته اند اینگونه اند، عبادت منهای عبودیت به اسکناسی می ماند که بدون پشتوانه است، چنین عبادتی هر چقدر هم که بسیار باشد، بی ارزش است.

شرح بیشتر این ماجرا از زبان عالم فرزانه، استادصفایی حایری شنیدنی است:

"رِندى می خواست مرا نقد بزند و بشناسد، اما آنقدر ناشیانه که من هم فهمیده بودم و خودش هم فهمیده بود که من فهمیده ام، ولى به روى خود نمى آورد و با غرور مى گفت که: من با خیلى ها گفت وگو کرد ه ام و از خیلى ها پرسیده ام که براى رسیدن به کمال از چه راهى باید رفت. بعضى ها مرا به ریاضت دعوت کرده اند و به تمرکز و خلوت دستور داد ه اند. بعضى به عبادت و ذکر و نماز و مستحبات. بعضى به خدمت به خلق و محبت و ایثار.

ببین این نماز، این ذکر، این ریاضت و این خدمت و یا این شهادت و جهاد، امرى و تکلیفى به آن رسیده است، پس تمامى اینها ارزش دارد و پذیرفته است و یا امرى به آنها نرسیده است، پس تمامیشان بر باد...

بعضى ها به جهاد و شهادت. تو چه مى گویى؟ تو کدام راه را انتخاب مى کنى.

پیدا بود که من هر کدام از اینها را انتخاب کردم او به مقصود رسیده بود و من را در جوالى کرده بود و به چوب بسته بود.

من خندیدم و نگاهش کردم، بی تاب بود و تحمل نگاه را نداشت. مثل بچه ها اصرار مى کرد که بگو عبادت یا...

گفتم هیچکدام. نه عبادت، نه ریاضت، نه خدمت و نه شهادت...

تعجب کرد و دید که شکار از دستش پرید. او خیال مى کرد که راهها را بسته و مرا به تور انداخته و از زبان خودم شناساییم کرده است. او حساب مى کرد که اگر جوابش را ندهم، باز جوابش را گرفته است، اما حساب این یکى را نکرده بود و جا خورد.

گفتم نه شهادت، نه ریاضت، نه خدمت و نه عبادت، بل عبودیت، بل اطاعت.

از تو تنها عمل نمى خواهند. عمل اسکناس است که ارزش ندارد. ارزش آن وابسته به پشتوانه ى آن است. مهم عبادت نیست، مهم عبودیت است.

ببین این نماز، این ذکر، این ریاضت و این خدمت و یا این شهادت و جهاد، امرى و تکلیفى به آن رسیده است، پس تمامى اینها ارزش دارد و پذیرفته است و یا امرى به آنها نرسیده است، پس تمامیشان بر باد...

صراط مستقیم، راه نزدیک، راه میان بر، همین عبودیت و اطاعت است، نه عبادت، نه ریاضت، نه خدمت به خلق و نه شهادت. شهادتى که از امر او الهام نگیرد و خدمتى که از او مایه نگیرد و ریاضتى که از او نباشد و عبادتى که نشان او را نداشته باشد، بر باد است . کُلُّ اَمرٍ ذى بالٍ لَم یبدأ بِبِسم اللَّه فَهواَبتَر . آنچه نشان او را بر خود ندارد، دم بریده است، ناقص است، بى ارزش است . آنچه از او نشان گرفت، معنى دارد، حتى اگر جمع کردن پشکل ها و پاک کردن بینى یتیمى باشد.

بیچارگى ما در این است که می خواهیم از استدلال و اشراق و عرفان و شریعت و طریقت به او برسیم . اینها ما را جز به خودشان نمى رسانند. و این است که پس از یک عمر، جز خستگى، جز غرور، جز نخوت و نمایش، حاصلى نداریم.

هنگامیکه به کشف و شهودىمی رسیم، به تسخیر و قدرتى مى رسیم، به صنعت و دانشى مى رسیم، آنچنانیم که نگو، و خیال مى کنیم که رسید ه ایم و به حق راه یافته ایم، در حالى که نه فقه و اصول، نه تفسیر و نه کلام، نه حکمت و نه اشراق و نه عرفان و سلوک، هیچکدام ما را نمى رسانند. آنچه ما را مى رساند عبودیت است و اطاعت است.

اطاعت هم امر می خواهد، تا دستورى نباشد، امتثالى نیست، اطاعتى نیست.

امر او هم از میان کارها به آن کارى تعلق می گیرد که مهم ترین است.

در هر لحظه بیش از یک امر نیست و این امر به آن کارى تعلق گرفته که اهمیت بیشترى دارد...

ما به جاى اینکه نقش خودمان را عوض کنیم و از بازیگر ى ها دست بکشیم، بازیچه ها را عوض مى کنیم و شغل ها را تغییر مى دهیم همین که در یک مرحله از یک کار وازده مى شویم، دنبال کارى تاز ه تر و متنو عتر مى رویم و خیال مى کنیم که آزاد شد ه ایم، در حالى که شغل ها عوض شد ه اند. و این است که پس از مدتى دوباره خستگى است و وازدگى. گاهى دنبال فقه هستیم و گاهى دنبال حکمت و گاهى دنبال عرفان و هر لحظه به شکلى در مى آییم، ولى آرام نمى گیریم و نمى رسیم. بى ظرفیت و خسته و متحیر و خائف و محزون هستیم و نشان مى دهیم که هنوز درمرحله ى ایمان هم شکل نگرفته ایم.

اگر به جاى این همه، بیاییم کارهایى که امکانش را داریم بررسى کنیم و از این میان بهترینش و مهمترینش را انتخاب کنیم، راحت مى شویم و همانطور که گفتیم در گرو اینکه به کارمان هم علاقمند باشیم، نخواهیم بود، ازاین سطح بیرون مى آییم و با ذوق و طبعمان حرکت نمى کنیم.

و کسى که در این کلاس می نشیند دیگر شغل ثابثى نخواهد داشت، که تا آخر عمر چنان خو اهم کرد و کجا خواهم بود، که هر لحظه، همراه تحول ها، تکلیف تازه اى پیش مى آید. آنچه ثابت و پا برجاست، نقش ماست، که عبودیت است و اطاعت، این است که اصالت دارد، نه عبادت نه خدمت، نه ریاضت و نه شهادت.

با این دید دیگر در گرو موقعیت ها نخواهیم بود، که اگر با فلانى باشیم بهتر خواهم بود. اگر با فلانى ازدواج کنم،

به من رشد مى دهد و از این حر ف ها... چون هیچ کسى نمى تواند به تو رشد بدهد . این تو هستى که در هرموقعیتى مى توانى رشد کنى و یا خسارت ببینى.

گیرم تو در کنار رسول باشى و یا همراه فاطمه، این درست که اینجا زمینه بهتر است، ولى این هم هست که تکلیف بیشترى از تو مى خواهند. در هر حال این زمینه ها مهم نیستند، وضعیتى که تو مى گیرى و اطاعتى که توخواهى داشت، تو را بالا مى برد و یا پایین مى آورد. البته این حرف ها بر ما که با چیزهاى دیگر مأنوس بودیم، سنگینى مى کند. ما دوست داریم با فلانى باشیم و در فلان جا زندگى کنیم و اسمش را هم مى گذاریم خدا و رشد، غافل از آنکه رشد ما در گرو همین اطاعت و تقوى، همین عبودیت است؛ یعنى اینکه در هر موقعیتى تکلیفمان را بیاوریم و اسیر موقعیت هاى خوب و یا بد نباشیم، که رسول مى گفت: ما اَدرى ما یفْعلُ بى ولابِکُم انْ أَتَّبِع الاَّ ما یوحى الَى(1)

من چه مى دانم براى من و یا براى شما چه پیش مى آید، با ما چه مى کنند. من از مرزم، من از وحیم وتکلیفم تجاوز نمى کنم. این نقش ثابتى است که در کنار حادثه هاى متغیر به تو امن و تسلط مى دهد و راه نز دیک، صراط مستقیم تا رشد انسان، همین توحید، همین عبودیت، همین اطاعت و اتّباع رسول است . هر کسى هر چه مى خواهد بگوید، که ما از راه نزدیک به حق مى رسانیم، یا چه ها مى کنیم و چه ها نمى کنیم. گُوشَت از این حرف ها پر باشد. این قرآن است که راه نزدیک را نشان مى دهد و صراط مستقیم را معین مى کنید.

أَن اعبد ونى هذا صراطٌ مستَقیم (2)

إِنَّنی هدینى ربى إلى صراط مستَقیم دیناً قَیماً ملَّةَ إِبراهیم حنیفاً و ما کانَ منَ الْمشْرکین (3)

اتَّبِعونى هذا صراطٌ مستَقیم (4)

این آیه ها و تمامى آیه هاى تقوا، از این صراط مستقیم حکایت مى کند، چون تقوى همین اطاعت است، همین اتباع

و اقتداى به رسول است.

همین طور که دیدى عبادت را از عبودیت جدا کردیم چه بسیار عبادت هایى که خودشان ویل و عذاب انسان است. هنگامى که نماز همراه امر نباشد و تکلیف تو کار دیگرى باشد، این عبادت ارزشى ندارد و عبودیت نیست.

عبادتى عبودیت است که با اطاعت اللَّه همراه باشد و از امر او الهام گرفته باشد (5)

و این صراط مستقیم و راه نزدیک است که تو را پیش مى برد، نه فقه و نه اصول و نه حکمت و عرفان و نه ریاضت و شهادت.

آنجا که تکلیف دارم تا جلوگیر دشمن ها باشم، اگر به کارى دیگر روى بیاوریم خریدار ندارد.

آنجا که آد مها دارند مى پوسند و از درون پوک مى شوند، اگر به خلوتى و کنجى پناهنده شده باشم، این ارزشى ندارد و حتى من در همان خلوتم محاصره مى شوم و در خانه ام از پاى مى افتم. اگر به سوى گندها هجوم نیاورى، ناچار محاصره مى شوى. اگر براى درگیرى آماده نشوى، ضربه مى بینى . آنها که نیازهاشان را تأمین نکرد ه اند، مجبورند که امتیاز بدهند و این است تکلیف تو، که زمینه ها را فراهم کنى و از خلوت فارغت بیرون بیایى و مهره هایت را بسازى.

آنجا که تکلیف تو ساختن و سوختن است، ساختن مهر ه هایى و سوختن دشمن هایى، اگر به تظاهر بپردازى وشعار دهى و یا سینه ات را جلوى گلوله بگیرى، خریدارى ندارى.

این على است که تمام وجودش سوز مرگ است و على عبد است و عبودیت او صراط مستقیم است . و اگرمى بینى که صراط مستقیم به على تفسیر مى شود از همینجاست که یک قدم از مرز بیرون نمى گذارد و آنجا که شور شمشیر دارد، بیل به دست مى گیرد و نخلستان ها را آباد مى کند. و چه احمق است کسى که سوز على را ببیند و اورا به ترس و خودخواهى متهم کند، که مرگ براى این رو ح هاى بزرگتر از هستى، جرعه ى گوارایى بیش نیست،

ولى همین جرعه را محروم مى شوند.

من چه مى دانم براى من و یا براى شما چه پیش مى آید، با ما چه مى کنند. من از مرزم، من از وحیم وتکلیفم تجاوز نمى کنم. این نقش ثابتى است که در کنار حادثه هاى متغیر به تو امن و تسلط مى دهد و راه نز دیک، صراط مستقیم تا رشد انسان، همین توحید، همین عبودیت، همین اطاعت و اتّباع رسول است .

مرگ براى اینها ولادت است و آزادى از زندان، ولى محکوم می شوند.

مادام که به عبودیت نرسیم و همچون مرده پیش دست غسال نباشیم و پیش از مرگمان نمیریم، به جایى نرسیده ایم، هر چند که به شهادت و عرفان و یا فقه و اصول و تسخیرها و تسلطها رسیده باشیم.

مرده از خودش حرکتى ندارد، به انداز هاى که بجنبانیش مى جنبد.

عبد دیگر از خودش حرکتى ندارد، آنجا که امر هست و به همان مقدار که امر هست شور و جنبش و حرکت خواهد داشت و همین است که رسول نباید، بر آنها که حرفش را نمى شنوند از روى حسرت و عاطفه جان بدهد (6)

مگر رسول نسبت به خلق، از خدا مهربا نتر است، پس به همان اندازه باید بسوزد که خدا او را مى سوزاند و گرم مى کند و این است که استقامت رسول باید مطابق مأموریتش باشد. به او مى گویند: إِستَقم کَما أُمرْت، نمى گویند: إِستَقم فیما أُمرْت.

تو همانطور که دستور دارى پایدارى کن . پایدارى تو باید به اندازه مأموریت تو باشد، نه بیشتر نه کمتر، که هر دو طرف، خروج از مرز عبودیت است و اسارت هوس هاى نهفته و پنهان.

این است که رسول می فرماید: سوره ى هود مرا پیر کرد، چون تنها استقامت را نمى خواهند، که استقامت باید به اندازه ى مأموریت و مطابق دستور باشد. تنها حرکت را نمى خواهند، حرکتى را مى خواهند که کنترل شده باشد و مهار باشد. عبادت را نمى خواهند که عبودیت را خواستارند. عبد مى خواهند، نه آزاد، که عبد آزاد ه اى است که شکل گرفته، رها شده اى است مهار شده و جهت یافته. و این وجود ارزش دارد و کار ساز است و حرکت و نور مى آفریند. بخارهاى هرز، خرابى مى آفرینند، مگر هنگامى که مهار شوند و توربین ها را بچرخانند و حرکت و نور بسازند.

پی نوشت ها

1- احقاف، 9

2- یس، 61

3- انعام، 161

4- زخرف، 61

5- آنجا که کلمه ى عبد همراه مفعولش باشد مثل اعبدوا اللَّه، عبد ربه، مفهوم عبودیت را دارد.

6- فلا تذهب نفسک علیهم حسرات. فاطر، 8

منبع:

صفایی حایری، علی، دیداری تازه با قرآن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد