دارالارشاد(شرشربولاغ)

نشود زمزمه خون شهیدان خاموش سوزعرفانی این نغمه زسازی دگر است

دارالارشاد(شرشربولاغ)

نشود زمزمه خون شهیدان خاموش سوزعرفانی این نغمه زسازی دگر است

فلسفه سیاه پوشی در ایام عزاداری چیست؟

پرسش : فلسفه سیاه پوشی در ایام عزاداری چیست؟

 

رنگ سیاه از جهات گوناگون, آثار و خواص مختلف دارد و به اعتبار هر یک از این

 

خواص در موردیامواردی خاص فرد یا گروهی مخصوص برای منظور ویژه خویش

 

از آن بهره می گیرند.رنگ سیاه از جهتی رنگ پوشش است یعنی رنگ تیره,سبب

 

 استتار و اختفا می گردد وگاه برای چنین امری به کار گرفته می شود.

 

رنگ سیاه از جهت دیگر, رنگ هیبت و تشخص است و از این رو, لباس رسمی

 

 شخصیتها,نوعاً سیاه یاسرمه ای سیر است و در نقلهای تاریخی,موارد فراوانی

 

 را میتوان یافت که برای نشان دادن هیبت و تشخص فرد,گروه,حکومت یا مسئله

 

ای از این رنگ استفاده میشده است.یکی دیگر از خواص وآثار رنگ سیاه,آن

 

است که این رنگ به صورت طبیعی رنگی حزن آور و دلگیر است و مناسب عزا و

 

 ماتم.از این رو بسیاری از مردم جهان از این رنگ برای اظهار غم و اندوه از مرگ

 

 دوستان و عزیزان استفاده می کنند.

 

اما باید توجه داشت که انتخاب رنگ سیاه در ایام سوگواری علاوه بر نکته فوق

 

(علت منطقی) علتی عاطفی هم دارند و آن عبارت است از این حقیقت که کسی

 

که در ماتم عزیزان خویش, جامه ی سیاه می پوشد و در و دیوار را سیاهپوش می

 

 کند, بااین عمل می خواهد بگوید و بفهماند که : « تو مایه ی روشنی چشم من و

 

 در حکم فروغ دیدگان من بودی و دفن پیکر تو در دل خاک بسان افول ماه و خورشید

 

 در چاه مغرب, سینه حیات و زندگی را در چشمم تیره و تار ساخته و زمین و زمان

 

را در سیاهی و ظلمت فرو برد.

 

 چنان که حضرت زهرا در روز هشتم رحلت پیامبر, بر سر قبر آن حضرت رفت و

 

فریاد برآورد:

 

« ای پدر تو رفتی و با رفتن تو , دنیا روشنی های خویش را از ما برگرفت و نعمت

 

 و خوشی اش را از ما دریغ کرد. جهان به حسن و جمال تو روشن و درخشان بود.

 

 اکنون با رفتن تو , روز روشن آن سیاه گشته و تر و خشکش حکایت از شب های

 

 بس تاریک دارد... و حزن و اندوه,همواره, ملازم ما است...» بنابراین سیاه پوشی 

 

به دلیل رمز و رازی که در این رنگ نهفته است, به عنوان یک رسم طبیعی و سنت

 

 منطقی نشان حزن و اندوه دارد و پیروان اهل بیت در ایام عزاداری , لباس سیاه

 

بر تن می کنند. زیرا لباس سیاه نشانه ی عشق و دوستی به ساحت آنان , اعلام

 

جانبداری از سرور آزادگان در جبهه ستیز حق و باطل و اظهار تیره شدن افاق حیات

 

 معنوی است.

 

لباس مشکین در عزاداری امامان نور , جسمی تیره ولی جانی روشن دارد. در

 

ظاهر سیاه است ولی در باطن سفید . 

 

پرسش 2:
 
آیا سیاه پوشی در میان ملل دیگر رایج است؟ آیا سیاه پوشی از سوی اعراب پس 
 
از اسلام به ایران منتقل شده است و درتمدن ایران چنین چیزی نبوده است؟
 
الف) سیاه پوشی سنت منطقی بشر, در طول تاریخ بوده است. از ایران
 
 باستان گرفته تا یونان و اعراب جاهلیت.
 
ب) سیاه پوشی از اعراب به ایران منتقل نشده, بلکه از دیرباز این
 
عملی و ظاهری در فرهنگ و تمدن ملت ایران ریشه داشته است. توجه به نکات
 
 زیر این دو مسئله را روشن می کند.

 

 1- سابقه سیاه پوشی 

 

شواهد فراوان تاریخی وادبی , بیانگر این حقیقت است که بسیاری از ملل و

 

اقوام جهان از دیرباز,در ایام عزا,سیاه می پوشیده اند. به دلیل مجال اندک فقط

 

به چند مورد اشاره می کنیم:

 

الف) ایران باستان: شواهد فراوان در متون کهن ایران, سیاه پوشی رانشان ماتم

 

و اندوه  فراوان قلمداد کرده است. و این سیاه پوشی تا هم اکنون در ایران رایج

 

است.

 

ب) یونان باستان: در اساطیر یونان باستان آمده است: زمانی که تیتس از قتل

 

پاتروکلوس به دست هکتور شدیداً اندوهگین شده به نشانه عزا, سیاه ترین

 

جامه هایش را پوشید.

 

این نشانه آن است که سابقه سیاه پوشی در یونان به عصر هومر باز می گردد.

 

ج)اعراب: تاریخ و اشعار, لغت و سیره نشان می دهد اعراب, از مصر و شامات

 

 گرفته تا عراق و حجاز – رنگ سیاه را رنگ عزا شناخته اند.

 

- زمخشری (ادیب و مفسر قرن ششم) می نویسد: یکی از ادیبان گوید:راهبی

 

 سیاه پوش را دیدم و بدو گفتم: چرا سیاه پوشیده ای ؟ گفت : عرب زمانی که

 

 کسی از آنها می میرد, چه می پوشد؟ گفتم سیاه می پوشد. گفت من هم

 

 در عزای گناهانم  سیاه پوشیده ام.

 

- در عصر پیامبر, پس از پایان جنگ بدر,  که هفتاد تن از مشرکان و قریش به

 

دست مسلمین به خاک هلاکت افتادند. زنان مکه در سوگ کشتگان خویش, جامه

 

 سیاه پوشیدند.

 

 2- سیاه پوشی در میان اهل بیت

 

گزارش های مستند بیانگر این حقیقت است که پیامبر اکرم و ائمه اطهار نیز مهر

 

بر این سنت منطقی و رسم طبیعی گذاشته و خود در مقام عملی در عزای

 

عزیزان خویش سیاه پوشیده اند.

 

 - به رویت ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه , امام حسن(ع) در سوگ

 

امیرالمومنین لباس سیاه پوشیدند.

 

- روایتی از امام باقر(ع):زمانی که امام حسین (ع) به شهادت رسید, زبان بنی

 

هاشم لباس های تیره و سیاه و جامه های خشن مویین پوشیدند و از سرما و

 

گرما شکایت نمی کردند. پدرم علی بن حسین به علت اشتغال آنان به مراسم

 

عزاداری, برای شان غذا درست می کرد.

 

3- فلسفه سیاه پوشی عباسیان

 عباسیان که در طول قیام , داعیه خون خواهی شهیدان اهل بیت را داشته

اند. زمانیکه به قدرت رسیدند دولت خود را دولت آل محمد نامیدند و ادامه خلافت

علی بن ابی طالب قلمداد کردند.

 

لباس سیاه را در تداوم سیاه پوشی ماتم و اندوه فقدان عزت پیامبر ومصایبی

 

که بر اهل بیت رفته بود. انتخاب کردند. نه آنکه آنان سیاه پوشی را در ایران و

 

بلاد اسلامی , پایه گذاری کنند.

 

زیرا سیاه پوشی در عزای از دست رفتگان, منش طبیعی و رایج بود. خصوصاً

 

سیاه پوشی در عزای شهیدان اهل بیت.

 

بنی عباس به بهانه خون خواهی شهیدان مظلوم کربلا, پرچم سیاه و سیاه

 

پوشی را به عنوان ابراز و اعلام عزای شهیدان اهل بیت برگزیدند و با این ترفند,

 

دوستان اهل بیت را به دور خود جمع کردند. بنا به گفته های بالا, هیچ اعتراضی

 

 بر سیاه پوشی در عزای اهل بیت و شهدای کربلا وارد نیست و یک کار طبیعی

 

و معقول است.

برداشت عاطفی از عاشورا

 یکی از جنبه های حادثه کربلا بعد عاطفی است می دانیم که کربلا به دلیل وضعیت خاص خود در به شهادت رسیدن بیش از شانزده تن از خاندان رسالت و نیز کیفیت خونبار آن زخمی عمیق و پردامنه بر قلب جامعه شیعه ایجاد کرد. حادثه از هر جهت جدی و قابل ملاحظه بود. اثر عاطفی آن بلافاصله در شیعه پدیدار شد توابین نخستین گروهی بودند که تحت تاثیر این قضیه قرار گرفتند و از آنجا که خود را مقصر می دیدند بدون آن که اندیشه سیاسی روشنی داشته باشند خود را در معرض شهادت قرار دادند. می دانیم که آنان قبل از رفتن به سوی شام از کوفه بر سر مزار امام حسین (ع) آمدند و طی چند روز به گریه و زاری پرداختند .....

با نگاهی به آنچه در احادیث امامان (ع) درباره اقامه عزا و زیارت مرقد امام حسین (ع) وارد شده می توان دریافت که به سرعت بعد عاطفی کربلا جای خود را در جامعه شیعه بازکرد. و حتی گروههایی از سنیان را نیز به خود جذب کرد و به مرور عزاداری سالانه آغاز شد. ادبیات شیعی نیز تحت تاثیر این قضیه و سایر رخدادهای خونینی که برای شیعیان پیش آمد ... ادبیاتی مبتنی بر «مرثیه» شد. حجم عظیم کتابهای نوشته شده در این رابطه با عنوان مقاتل از ابتدا با کتاب «مقتل الحسین» نوشته لوط بن یحیی ازدی (متوفای 157 قمری) تا کتاب «نفس المهوم فی مصیبته سیدنا الحسین المظلوم» نوشته مرحوم حاج شیخ عباس قمی محدث بزرگ معاصر نشان از صحت این مدعا است.  (1)

 از آن پس نام  امام حسین (ع) با گریه بود و عاشورا مهمترین حادیه غمگینانه در تاریخ بشمار می آمد گریه برای امام ثوابی بی اندازه و رفتن به زیارت مرقد امام حسین (ع) پاداشی فزون از حد داشت این بعد عاطفی کم کم توسعه یافت و ایام وَفَیات سایر امامان نیز به عنوان ایام عزا مطرح شد.  (2)

علت شکل گیری نگاه عاطفی به دین (واقعه عاشورا)

ـ گسترش تبلیغات ضد دینی از زمان حکومت بنی امیه و تخریب پیشوایان دینی در اذهان مردم (تخریب شخصیت امیرمومنان (ع) توسط معاویه و نیز معرفی امام حسین (ع) به عنوان یک فرد مهاجم و طاغی در زمان یزید)

ـ جعل اخبار و روایات از زبان پیامبر (ص) مبنی بر قرار دادن عید در روز عاشورا.

ـ تاکید پیشوایان دینی در اقامه مجالس عزاداری و دعا و زیارت بخاطر عدم وجود راه دیگری برای ترویج و احیاء دین.

 

نتایج این رویکرد

1-  بستر سازی اجتماعی با تظاهرات بیرونی از طریق مجالس عزاداری برای استحکام مبانی عقیدتی و مذهبی

2-  ایجاد وحدت بیرونی اجتماعی

3-  بسط مفهوم تبری در جامعة دینی بخاطر نشر مفهوم لعن ظالمین در نهضت عاشورا

4-  نقش محوری امام حسین (ع) باعث هویت بخشیدن به مفهوم زندگی مومنان شد.

5-  تاکید بر آداب دینی در ایام محرم از طریق دعوت به توبه، دعا، زیارت، امر به معروف و نهی از منکر، تلاوت قرآن، انفاق و....

6-  شکل گیری روح انقلابی و قیام بر علیه ظالمان زمان

7-  پرورش هزاران شاعر،‌ادیب، مورخ و محدث

8-  ایجاد بنگاههای خیریه و اطعام به فقیران و کمک به بلاد اسلامی

9-  تشکیل و گسترش مجالس تعزیه و شبیه خوانی و هنر مذهبی

       ......

 

 1- (مجموعه مقالات/ ص 203)

2- (مجموعه مقالات/ ص84)

3-(مجموعه مقالات/ مقتل نگاری در تاریخ/ محمود یزدی مطلق/ ص 103/ ج 3)

حسین در نگاه غیر شیعه

مى‏نویسند زیبایى ، آدرس خانه خدا است و حسین یعنى زیبا که از حسن و زیبایى صادر مى‏شود . اگر زیبایى با آزادگى ممزوج شود، تندیسى جاودان خواهد ساخت که نظیرى براى آن نتوان یافت.
در این گلگشت مى‏خواهم درباره کسى بنویسم که به قول عقّاد، پیامبرش او را «سرور جوانان بهشتى‏» نامید؛او را به «پسر من‏» خطاب مى‏کرد و درباره‏اش مى‏فرمود: «آیا نمى‏دانى که گریه‏اش مرا مى‏آزارد.»


عظمت واقعه عاشورا و قهرمانانش چنان است که بسیارى از متفکران جهان آن را ستوده، درباره‏اش سخنان نغز گفته‏اند.


به من ایراد نگیرید که مگه اندیشمندان ما کم بودند که از غیر شیعه مایه میگذاری؟!!


ولی حق بدهید به کسی که برای دانستن تفکر علمای غیر شیعه خودش را به آب وآتش بزند تا که شاید چیزی دستگیرش شود.و بهترین لحظه عمرش موقعی است که ببیندکسانی که نه ما را قبول دارند ونه مذهب مارا ونه رهبران ما را!!!! اما چنان به حسین(ع) احترام می کنند که انگار رهبر آنهاست وشاید هم در درون خودشان رهبر باشد.


پس می توانم این حق را به خودم بدهم که دوستان خود را نیز از گفتار دیگر ان نسبت به امام حسین(ع) آگاه سازم........
کاپیتان هانیبلت:
آن شب (شب عاشورا) هنگامى که آتش اردوها در اطراف او در بیابان برق مى‏زد، پیروان خویش را به اطراف خود جمع کرد و طى یک سخنرانى طولانى و قلب نواز با آنها سخن گفت و بیعت‏ خود را از آنها برداشت؛ آنها را از اتفاقات صبح فردا آگاه کرد و فرمود: یقینا قتل عام انجام خواهد شد و کسانى که با من بمانند یقینا شهید خواهند شد . سپس عمل بسیار زیبایى انجام داد که نشانه آگاهى کامل او از ضعف بشرى و قدرت روح فداکارى وى و علامت قلب رئوف آن بزرگوار بود . تمام چراغ‏هاى اردو را خاموش کرد و سپس به پیروان خود گفت: هر کس جرات و قلب ایستادگى و شهادت را در خود نمى‏بیند، در تاریکى به طور ناشناس و بدون خجلت ‏برود. صبح روز عاشورا، در حالى که ابرهاى ارغوانى در آسمان شرق جمع مى‏شد، تمام یاران آن شب با ایمان دور امام را گرفتند و همگى آماده مرگ و شهادت بودند.
جرح جرداق (مسیحى):
فرق على (ع) با معاویه این است که اصحاب معاویه فریفته جاه و زر و زور، مقام و منصب بودند، ولى یاران امام على (ع) فریفته اخلاق و فضیلت و کرامت او شدند و نمونه آن در اصحاب فرزندانش پدیدار بود که وقتى یزید مردم را تشویق به قتل امام حسین (ع) و مامور به خونریزى مى‏کرد، یاران یزید مى‏گفتند: «کم تهب لنا؛ یعنى چقدر و چه مبلغ مى‏دهى تا او را بکشیم‏» اما انصار امام حسین (ع) به او مى‏گفتند: «یا حسین نموت معک؛ ما با تو هستیم و با تو مى‏میریم .» از جمله حبیب این پیر حافظ قرآن به امام حسین (ع) در شب عاشورا گفت: اگر هفتاد بار کشته شویم، سوزانده شویم و پراکنده شویم و سپس جمع شویم و از نو زنده شویم، باز مى‏خواهیم در رکاب تو جنگ کنیم و کشته شویم .
ونستان (امریکایى):
تا وقتى مسلمانان مثلث جاودانه‏اى چون: قرآن که تلاوت شود و پیام‏هایش پیروى گردند، کعبه‏اى که قصد شود و ایجاد همدلى و وحدت کند و حسینى که یاد شود و از او الهام گرفته شود دارند، هیچ کس قدرت نفوذ و تسلط کامل بر آنها را نخواهد داشت.
عباس محمد عقاد (مصرى):
جنبش امام حسین (ع) و رفتن او از مکه به سوى کشور عراق حرکتى نیست که با سنجش حوادث امروز و با پیش آمدهاى روزانه معمولى به آسانى بتوان در آن قضاوت کرد؛ زیرا جنبش امام حسین (ع) یکى از بى ‏نظیرترین جنبش‏هاى تاریخى است که تاکنون در زمینه دعوت‏هاى دینى و یا نهضت‏هاى سیاسى پدیدار شده است .
ماربین (آلمانى):
امام حسین بن على (ع) که از دختر محبوب پیامبر (ص) فاطمه (س) متولد شد، تنها کسى است که در چهارده قرن پیش دربرابر حکومت جور و ظلم قد علم کرد . . . موضوعى را که نمى‏توان نادیده گرفت این است که حسین (ع) اول شخص سیاستمدارى بود که تا به امروز احدى چنین سیاست مؤثرى اختیار ننموده است . حسین (ع) به شعار همیشگى خود مى‏گفت: من در راه حق و حقیقت کشته مى‏شوم و دست‏ به ناحق نخواهم داد.
علامه علائلى، (نویسنده مصرى):
تاریخ هر ملتى واقعا تاریخ بزرگان آن است . پس هر ملتى که رجال بزرگ ندارد تاریخ سترگ ندارد یا اصلا تاریخش شایسته نگارش نیست؛ و ما چون حسین (ع) را میان رجال تاریخ داریم نه تنها بزرگوارى را مانند رجال تاریخى دیگر در نظر داریم، بلکه بزرگترین رجال تاریخ است که همه را کوچک کرده و شخصیت ‏خود را سرمقاله همه آنان پدید آورده و این عجیب نیست؛ زیرا همه مردان عالم را که تاریخ شناخته، عمر خود را در تحصیل مجد و بزرگوارى زمین صرف کرده‏اند؛ ولى حسین (ع) مجد آسمان را طلبید و جان خود را فداى آن کرد.
دکتر طه حسین (مصرى):
ابن زیاد چنان مى‏پنداشت که با کشتن حسین (ع) فتنه را ریشه کن و شیعه را نومید خواهد ساخت و به این ترتیب آنان را وادار خواهد کرد که دست از آرزوها بشویند و به آنچه ناچار باید به آن گردن نهند سرفرود آورند . ابن زیاد فتنه را گداخته‏ تر کرد و کار بد او کارهاى بد دیگرى را سبب شد و خون‏هاى ریخته شده و شکنجه‏هایى که به کودکان و زنان داده شد همه بر خلاف آن چه ابن زیاد مى‏خواست نتیجه به بار آورد.


ابن ابى الحدید معتزلى (شارح معروف نهج البلاغه) مى‏نویسد:
سرور مردانى که داراى حس امتناع بودند، آن کسى که حمیت‏ به مردم آموخت و به آنان فهماند که زیر سایه شمشیر مردن از پستى و مذلت ‏بهتر است، حسین بن على (ع) است . به او و یارانش پیشنهاد امان شد، ولیکن نپذیرفت و زیر بار ذلت نرفت و فرمود: آگاه باشید که ناکس فرومایه‏اى به من اتمام حجت فرستاده و مرا میان کشته شدن و تسلیم شدن مخیر ساخته، لیکن ذلت از حضرت من دور است . نه خدا راضى است که من ذلیل شوم نه پیامبرش و نه مردان با ایمان دنیا و نه آن دامن پاکى که مرا پرورش داده و نه آن روح با مناعت که من دارم . من هرگز طاعت لئیمان را بر کشته شدن به شرافت ترجیح نخواهم داد

عقاید مختلف درباره علت قیام امام حسین علیه السلام

 

1- یکی اینکه بگوئیم قیام امام حسین علیه السلام یک قیام عادی و معمولی بود و العیاذ بالله برای هدف شخصی و منفعت شخصی بود. این تفسیری است که نه یک نفر مسلمان به آن راضی می‏شود و نه واقعیات و مسلمات تاریخ آن را تصدیق می‏کند.

2- تفسیر دوم همان است که در ذهن بسیاری از عوام الناس وارد شده که امام‏ حسین کشته شد و شهید شد برای اینکه گناه امت بخشیده شود. شهادت آن‏ حضرت به عنوان کفاره گناهان امت واقع شد، نظیر همان عقیده‏ای که‏ مسیحیان درباره حضرت عیسی علیه السلام پیدا کردند که عیسی به دار رفت برای اینکه‏ فدای گناهان امت بشود. یعنی گناه اثر دارد و در آخرت دامنگیر انسان‏ می‏شود، امام حسین شهید شد که اثر گناهان را در قیامت خنثی کند و به‏ مردم از این جهت آزادی بدهد.

در حقیقت مطابق این عقیده باید گفت امام‏ حسین علیه السلام دید که یزیدها و ابن زیادها و شمر و سنانها هستند اما عده‏شان کم است، خواست کاری بکند که بر عده اینها افزوده شود، خواست‏ مکتبی بسازد که از اینها بعدا زیادتر پیدا شوند، مکتب یزید سازی و ابن‏ زیاد سازی ایجاد کرد.
این طرز فکر و این طرز تفسیر بسیار خطرناک است.

برای بی‏اثر کردن قیام امام حسین و برای مبارزه با هدف امام حسین و برای‏ بی‏اثر کردن و از بین بردن حکمت دستورهائی که برای عزاداری امام حسین‏ رسیده هیچ چیزی به اندازه این طرز فکر و این طرز تفسیر مؤثر نیست. باور کنید که یکی از علل _گفتم یکی از علل چون علل دیگر هم در کار هست که جنبه قومی و نژادی دارد_ که‏ ما مردم ایران را این مقدار در عمل لا قید و لا ابالی کرده این است که‏ فلسفه قیام امام حسین برای ما کج تفسیر شده، طوری تفسیر کرده‏اند که‏ نتیجه‏اش همین است که می‏بینیم.

به قول جناب زید بن علی درباره "مرجئه" (مرجئه طایفه‏ای بودند که معتقد بودند ایمان و اعتقاد کافی‏ است، عمل در سعادت انسان تأثیر ندارد، اگر عقیده درست باشد خداوند از عمل هر اندازه بد باشد می‏گذرد) هؤلاء اطمعوا الفساق فی عفو الله یعنی‏ اینها کاری کردند که فساق در فسق خود به طمع عفو خدا جری شدند.

این‏ عقیده مرجئه بود در آنوقت. و در آنوقت عقیده شیعه در نقطه مقابل عقیده‏ مرجئه بود، اما امروز شیعه همان را می‏گوید که در قدیم مرجئه می‏گفتند. عقیده شیعه همان بود که نص قرآن کریم است:
« الذین آمنوا و عملوا الصالحات»
ترجمه: ...آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند.
هم ایمان لازم است و هم عمل صالح.

3- تفسیر سوم این است که اوضاع و احوالی در جهان اسلام پیش آمده بود و به‏ جائی رسیده بود که امام حسین علیه السلام وظیفه خودش را این می‏دانست که‏ باید قیام کند، حفظ اسلام را در قیام خود می‏دانست. قیام او قیام در راه‏ حق و حقیقت بود. اختلاف و نزاع او با خلیفه وقت بر سر این نبود که تو نباشی و من باشم، آن کاری که تو می‏کنی نکن بگذار من بکنم، اختلافی بود اصولی و اساسی.
اگر کس دیگری هم به جای یزید بود و همان روش و کارها را می‏داشت باز امام حسین قیام می‏کرد، خواه اینکه با شخص امام حسین‏ خوشرفتاری می‏کرد یا بد رفتاری.

یزید و اعوان و انصارش هم اگر امام حسین‏ متعرض کارهای آنها نمی‏شد و روی کارهای آنها صحه می‏گذاشت حاضر بودند همه‏ جور مساعدت را با امام حسین بکنند، هر جا را می‏خواست به او می‏دادند، اگر می‏گفت حکومت حجاز و یمن را به من بدهید، حکومت عراق را به من بدهید، حکومت خراسان را به من بدهید می‏دادند، اگر اختیار مطلق هم در حکومتها می‏خواست و می‏گفت‏ به اختیار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم و می‏فرستم و هر چه‏ دلم خواست خرج می‏کنم کسی متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند.

جنگ‏ حسین جنگ مسلکی و عقیده‏ای بود، پای عقیده در کار بود، جنگ حق و باطل‏ بود. در جنگ حق و باطل دیگر حسین از آن جهت که شخص معین است تأثیر ندارد. خود امام حسین با دو کلمه مطلب را تمام کرد. در یکی از خطبه‏های‏ بین راه به اصحاب خودش می‏فرماید (ظاهرا در وقتی است که حر و اصحابش‏ رسیده بودند و بنابراین همه را مخاطب قرار داد):

«الا ترون ان الحق لا یعمل به، و الباطل لا یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (تحف العقول، ص 245)
''ترجمه:آیا نمی‏بینید که به حق رفتار نمی‏شود و از باطل جلوگیری نمی‏شود؟ پس مؤمن‏ در یک چنین اوضاعی باید تن بدهد به شهادت در راه خدا.''

نفرمود لیرغب‏ الامام وظیفه امام این است در این موقع آماده شهادت شود. نفرمود لیرغب‏ الحسین وظیفه شخص حسین اینست که آماده شهادت گردد.
بلکه فرمود: «لیرغب‏ المؤمن» وظیفه هر مؤمن در یک چنین اوضاع و احوالی اینست که مرگ را بر زندگی ترجیح دهد. یک مسلمان از آن جهت که مسلمان است هر وقت که‏ ببیند به حق رفتار نمی‏شود و جلو باطل گرفته نمی‏شود وظیفه‏اش اینست که‏ قیام کند و آماده شهادت گردد.

این سه جور تفسیر؛ یکی آن تفسیری که یک دشمن حسین باید تفسیر بکند. یکی تفسیری که خود حسین تفسیر کرده است که قیام او در راه حق بود. یکی‏ هم تفسیری که دوستان نادانش کردند و از تفسیر دشمنانش خیلی خطرناکتر و گمراه کن‏تر و دورتر است از روح حسین بن علی

عبادتی که بر باد است!

چه بسا عبادتهایی که بی هدفند، نه خود حرکتی دارند و نه در صراطی مستقیم حرکت می کنند، جز خستگی جسمانی ثمری و اثری ندارند. عبادتهایی که از عبودیت سرچشمه نگرفته اند اینگونه اند، عبادت منهای عبودیت به اسکناسی می ماند که بدون پشتوانه است، چنین عبادتی هر چقدر هم که بسیار باشد، بی ارزش است.

شرح بیشتر این ماجرا از زبان عالم فرزانه، استادصفایی حایری شنیدنی است:

"رِندى می خواست مرا نقد بزند و بشناسد، اما آنقدر ناشیانه که من هم فهمیده بودم و خودش هم فهمیده بود که من فهمیده ام، ولى به روى خود نمى آورد و با غرور مى گفت که: من با خیلى ها گفت وگو کرد ه ام و از خیلى ها پرسیده ام که براى رسیدن به کمال از چه راهى باید رفت. بعضى ها مرا به ریاضت دعوت کرده اند و به تمرکز و خلوت دستور داد ه اند. بعضى به عبادت و ذکر و نماز و مستحبات. بعضى به خدمت به خلق و محبت و ایثار.

ببین این نماز، این ذکر، این ریاضت و این خدمت و یا این شهادت و جهاد، امرى و تکلیفى به آن رسیده است، پس تمامى اینها ارزش دارد و پذیرفته است و یا امرى به آنها نرسیده است، پس تمامیشان بر باد...

بعضى ها به جهاد و شهادت. تو چه مى گویى؟ تو کدام راه را انتخاب مى کنى.

پیدا بود که من هر کدام از اینها را انتخاب کردم او به مقصود رسیده بود و من را در جوالى کرده بود و به چوب بسته بود.

من خندیدم و نگاهش کردم، بی تاب بود و تحمل نگاه را نداشت. مثل بچه ها اصرار مى کرد که بگو عبادت یا...

گفتم هیچکدام. نه عبادت، نه ریاضت، نه خدمت و نه شهادت...

تعجب کرد و دید که شکار از دستش پرید. او خیال مى کرد که راهها را بسته و مرا به تور انداخته و از زبان خودم شناساییم کرده است. او حساب مى کرد که اگر جوابش را ندهم، باز جوابش را گرفته است، اما حساب این یکى را نکرده بود و جا خورد.

گفتم نه شهادت، نه ریاضت، نه خدمت و نه عبادت، بل عبودیت، بل اطاعت.

از تو تنها عمل نمى خواهند. عمل اسکناس است که ارزش ندارد. ارزش آن وابسته به پشتوانه ى آن است. مهم عبادت نیست، مهم عبودیت است.

ببین این نماز، این ذکر، این ریاضت و این خدمت و یا این شهادت و جهاد، امرى و تکلیفى به آن رسیده است، پس تمامى اینها ارزش دارد و پذیرفته است و یا امرى به آنها نرسیده است، پس تمامیشان بر باد...

صراط مستقیم، راه نزدیک، راه میان بر، همین عبودیت و اطاعت است، نه عبادت، نه ریاضت، نه خدمت به خلق و نه شهادت. شهادتى که از امر او الهام نگیرد و خدمتى که از او مایه نگیرد و ریاضتى که از او نباشد و عبادتى که نشان او را نداشته باشد، بر باد است . کُلُّ اَمرٍ ذى بالٍ لَم یبدأ بِبِسم اللَّه فَهواَبتَر . آنچه نشان او را بر خود ندارد، دم بریده است، ناقص است، بى ارزش است . آنچه از او نشان گرفت، معنى دارد، حتى اگر جمع کردن پشکل ها و پاک کردن بینى یتیمى باشد.

بیچارگى ما در این است که می خواهیم از استدلال و اشراق و عرفان و شریعت و طریقت به او برسیم . اینها ما را جز به خودشان نمى رسانند. و این است که پس از یک عمر، جز خستگى، جز غرور، جز نخوت و نمایش، حاصلى نداریم.

هنگامیکه به کشف و شهودىمی رسیم، به تسخیر و قدرتى مى رسیم، به صنعت و دانشى مى رسیم، آنچنانیم که نگو، و خیال مى کنیم که رسید ه ایم و به حق راه یافته ایم، در حالى که نه فقه و اصول، نه تفسیر و نه کلام، نه حکمت و نه اشراق و نه عرفان و سلوک، هیچکدام ما را نمى رسانند. آنچه ما را مى رساند عبودیت است و اطاعت است.

اطاعت هم امر می خواهد، تا دستورى نباشد، امتثالى نیست، اطاعتى نیست.

امر او هم از میان کارها به آن کارى تعلق می گیرد که مهم ترین است.

در هر لحظه بیش از یک امر نیست و این امر به آن کارى تعلق گرفته که اهمیت بیشترى دارد...

ما به جاى اینکه نقش خودمان را عوض کنیم و از بازیگر ى ها دست بکشیم، بازیچه ها را عوض مى کنیم و شغل ها را تغییر مى دهیم همین که در یک مرحله از یک کار وازده مى شویم، دنبال کارى تاز ه تر و متنو عتر مى رویم و خیال مى کنیم که آزاد شد ه ایم، در حالى که شغل ها عوض شد ه اند. و این است که پس از مدتى دوباره خستگى است و وازدگى. گاهى دنبال فقه هستیم و گاهى دنبال حکمت و گاهى دنبال عرفان و هر لحظه به شکلى در مى آییم، ولى آرام نمى گیریم و نمى رسیم. بى ظرفیت و خسته و متحیر و خائف و محزون هستیم و نشان مى دهیم که هنوز درمرحله ى ایمان هم شکل نگرفته ایم.

اگر به جاى این همه، بیاییم کارهایى که امکانش را داریم بررسى کنیم و از این میان بهترینش و مهمترینش را انتخاب کنیم، راحت مى شویم و همانطور که گفتیم در گرو اینکه به کارمان هم علاقمند باشیم، نخواهیم بود، ازاین سطح بیرون مى آییم و با ذوق و طبعمان حرکت نمى کنیم.

و کسى که در این کلاس می نشیند دیگر شغل ثابثى نخواهد داشت، که تا آخر عمر چنان خو اهم کرد و کجا خواهم بود، که هر لحظه، همراه تحول ها، تکلیف تازه اى پیش مى آید. آنچه ثابت و پا برجاست، نقش ماست، که عبودیت است و اطاعت، این است که اصالت دارد، نه عبادت نه خدمت، نه ریاضت و نه شهادت.

با این دید دیگر در گرو موقعیت ها نخواهیم بود، که اگر با فلانى باشیم بهتر خواهم بود. اگر با فلانى ازدواج کنم،

به من رشد مى دهد و از این حر ف ها... چون هیچ کسى نمى تواند به تو رشد بدهد . این تو هستى که در هرموقعیتى مى توانى رشد کنى و یا خسارت ببینى.

گیرم تو در کنار رسول باشى و یا همراه فاطمه، این درست که اینجا زمینه بهتر است، ولى این هم هست که تکلیف بیشترى از تو مى خواهند. در هر حال این زمینه ها مهم نیستند، وضعیتى که تو مى گیرى و اطاعتى که توخواهى داشت، تو را بالا مى برد و یا پایین مى آورد. البته این حرف ها بر ما که با چیزهاى دیگر مأنوس بودیم، سنگینى مى کند. ما دوست داریم با فلانى باشیم و در فلان جا زندگى کنیم و اسمش را هم مى گذاریم خدا و رشد، غافل از آنکه رشد ما در گرو همین اطاعت و تقوى، همین عبودیت است؛ یعنى اینکه در هر موقعیتى تکلیفمان را بیاوریم و اسیر موقعیت هاى خوب و یا بد نباشیم، که رسول مى گفت: ما اَدرى ما یفْعلُ بى ولابِکُم انْ أَتَّبِع الاَّ ما یوحى الَى(1)

من چه مى دانم براى من و یا براى شما چه پیش مى آید، با ما چه مى کنند. من از مرزم، من از وحیم وتکلیفم تجاوز نمى کنم. این نقش ثابتى است که در کنار حادثه هاى متغیر به تو امن و تسلط مى دهد و راه نز دیک، صراط مستقیم تا رشد انسان، همین توحید، همین عبودیت، همین اطاعت و اتّباع رسول است . هر کسى هر چه مى خواهد بگوید، که ما از راه نزدیک به حق مى رسانیم، یا چه ها مى کنیم و چه ها نمى کنیم. گُوشَت از این حرف ها پر باشد. این قرآن است که راه نزدیک را نشان مى دهد و صراط مستقیم را معین مى کنید.

أَن اعبد ونى هذا صراطٌ مستَقیم (2)

إِنَّنی هدینى ربى إلى صراط مستَقیم دیناً قَیماً ملَّةَ إِبراهیم حنیفاً و ما کانَ منَ الْمشْرکین (3)

اتَّبِعونى هذا صراطٌ مستَقیم (4)

این آیه ها و تمامى آیه هاى تقوا، از این صراط مستقیم حکایت مى کند، چون تقوى همین اطاعت است، همین اتباع

و اقتداى به رسول است.

همین طور که دیدى عبادت را از عبودیت جدا کردیم چه بسیار عبادت هایى که خودشان ویل و عذاب انسان است. هنگامى که نماز همراه امر نباشد و تکلیف تو کار دیگرى باشد، این عبادت ارزشى ندارد و عبودیت نیست.

عبادتى عبودیت است که با اطاعت اللَّه همراه باشد و از امر او الهام گرفته باشد (5)

و این صراط مستقیم و راه نزدیک است که تو را پیش مى برد، نه فقه و نه اصول و نه حکمت و عرفان و نه ریاضت و شهادت.

آنجا که تکلیف دارم تا جلوگیر دشمن ها باشم، اگر به کارى دیگر روى بیاوریم خریدار ندارد.

آنجا که آد مها دارند مى پوسند و از درون پوک مى شوند، اگر به خلوتى و کنجى پناهنده شده باشم، این ارزشى ندارد و حتى من در همان خلوتم محاصره مى شوم و در خانه ام از پاى مى افتم. اگر به سوى گندها هجوم نیاورى، ناچار محاصره مى شوى. اگر براى درگیرى آماده نشوى، ضربه مى بینى . آنها که نیازهاشان را تأمین نکرد ه اند، مجبورند که امتیاز بدهند و این است تکلیف تو، که زمینه ها را فراهم کنى و از خلوت فارغت بیرون بیایى و مهره هایت را بسازى.

آنجا که تکلیف تو ساختن و سوختن است، ساختن مهر ه هایى و سوختن دشمن هایى، اگر به تظاهر بپردازى وشعار دهى و یا سینه ات را جلوى گلوله بگیرى، خریدارى ندارى.

این على است که تمام وجودش سوز مرگ است و على عبد است و عبودیت او صراط مستقیم است . و اگرمى بینى که صراط مستقیم به على تفسیر مى شود از همینجاست که یک قدم از مرز بیرون نمى گذارد و آنجا که شور شمشیر دارد، بیل به دست مى گیرد و نخلستان ها را آباد مى کند. و چه احمق است کسى که سوز على را ببیند و اورا به ترس و خودخواهى متهم کند، که مرگ براى این رو ح هاى بزرگتر از هستى، جرعه ى گوارایى بیش نیست،

ولى همین جرعه را محروم مى شوند.

من چه مى دانم براى من و یا براى شما چه پیش مى آید، با ما چه مى کنند. من از مرزم، من از وحیم وتکلیفم تجاوز نمى کنم. این نقش ثابتى است که در کنار حادثه هاى متغیر به تو امن و تسلط مى دهد و راه نز دیک، صراط مستقیم تا رشد انسان، همین توحید، همین عبودیت، همین اطاعت و اتّباع رسول است .

مرگ براى اینها ولادت است و آزادى از زندان، ولى محکوم می شوند.

مادام که به عبودیت نرسیم و همچون مرده پیش دست غسال نباشیم و پیش از مرگمان نمیریم، به جایى نرسیده ایم، هر چند که به شهادت و عرفان و یا فقه و اصول و تسخیرها و تسلطها رسیده باشیم.

مرده از خودش حرکتى ندارد، به انداز هاى که بجنبانیش مى جنبد.

عبد دیگر از خودش حرکتى ندارد، آنجا که امر هست و به همان مقدار که امر هست شور و جنبش و حرکت خواهد داشت و همین است که رسول نباید، بر آنها که حرفش را نمى شنوند از روى حسرت و عاطفه جان بدهد (6)

مگر رسول نسبت به خلق، از خدا مهربا نتر است، پس به همان اندازه باید بسوزد که خدا او را مى سوزاند و گرم مى کند و این است که استقامت رسول باید مطابق مأموریتش باشد. به او مى گویند: إِستَقم کَما أُمرْت، نمى گویند: إِستَقم فیما أُمرْت.

تو همانطور که دستور دارى پایدارى کن . پایدارى تو باید به اندازه مأموریت تو باشد، نه بیشتر نه کمتر، که هر دو طرف، خروج از مرز عبودیت است و اسارت هوس هاى نهفته و پنهان.

این است که رسول می فرماید: سوره ى هود مرا پیر کرد، چون تنها استقامت را نمى خواهند، که استقامت باید به اندازه ى مأموریت و مطابق دستور باشد. تنها حرکت را نمى خواهند، حرکتى را مى خواهند که کنترل شده باشد و مهار باشد. عبادت را نمى خواهند که عبودیت را خواستارند. عبد مى خواهند، نه آزاد، که عبد آزاد ه اى است که شکل گرفته، رها شده اى است مهار شده و جهت یافته. و این وجود ارزش دارد و کار ساز است و حرکت و نور مى آفریند. بخارهاى هرز، خرابى مى آفرینند، مگر هنگامى که مهار شوند و توربین ها را بچرخانند و حرکت و نور بسازند.

پی نوشت ها

1- احقاف، 9

2- یس، 61

3- انعام، 161

4- زخرف، 61

5- آنجا که کلمه ى عبد همراه مفعولش باشد مثل اعبدوا اللَّه، عبد ربه، مفهوم عبودیت را دارد.

6- فلا تذهب نفسک علیهم حسرات. فاطر، 8

منبع:

صفایی حایری، علی، دیداری تازه با قرآن